چرا دفن پنهانی؟! آیا هیچ خبر، اثر و نشانه‌ای از قبر حضرت فاطمه زهراء علیها السلام وجود ندارد

سردبیر

علت این که ایشان به امیرالمؤمنین علیه السلام وصیت نمودند که “مرا شبانه دفن کن”، اطلاع از مقاصد و فتنه‌های شومی بود که می‌توانست به این بهانه علیه اسلام ناب، ولایت و جامعه مسلمانان صورت پذیرد.

حضرات معصومین علیهم السلام، همگی “حجت الله و ولیّ الله” می‌باشند و رسالت “ولیّ الله” این است که اسلام حقیقی و ناب را معرفی نموده و از آن دفاع نماید تا همیشه راه برای هدایت باز باشد، و کار “حجت الله” این است که حجت را بر همگان آشکار و تمام نماید.

بنابراین، تمامی تصمیمات، بیانات، مواضع و وصایای آنان، ضمن ابلاغ، معرفی و حفاظت از دین خدا، راه را نشان می‌دهد و حجت را تمام می‌کند؛ در هر کلام، موضع و وصیت آنان، پیام‌های آشکار و نیز پیام‌های پنهانی وجود دارد که اهل “نظر و بصر”، آن پیام‌ها را به خوبی دریافت می‌کنند و راه می‌یابند.

امروز پس از گذشت 14 قرن، می‌پرسید: «این وصیت برای چه بود و چرا قبر پنهان باشد»؟ و جا دارد که پرسیده شود: «چرا امیرالمؤمنین علیه السلام نیز پنهانی دفن شدند و قبر ایشان نیز تا 150 سال پس از شهادت، پنهان بود»؟!

بی‌تردید، بدون مطالعه‌ی هیچ کتابی، عقل سلیم پاسخ می‌دهد که جوّ عمومی دولت (حکومت) و ملت، علیه ایشان بوده است و حال آن که همگی ادعای مسلمانی داشتند و خواص خود را از نزدیک‌ترین صحابه معرفی می‌نمودند! و این آشکارسازی، خودش همان پیام پنهان و اتمام حجت عمیق در وصیت این دو معصوم علیهماالسلام، برای دفن پنهانی می‌باشد.

پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، هنوز در قید حیات بودند که در حضورشان، امرشان را اطاعت نکردند و گفتند: «هذیان» می‌گوید! هنوز دقایقی از رحلت‌شان نگذشته بود که سقیفه تشکیل دادند، بیعت تازه منعقد شده‌ی خود را نقض کردند، و افسار حکومت را غاصبانه به دست گرفتند و سرنوشت مسلمانان را برای همیشه تغییر دادند! هنوز سه چهار روز بیشتر از رحلت نگذشته بودند که به خانه‌ی ایشان یورش بردند و آن شد که شد! مگر همین مردم، [العیاذ بالله]، به امام حسن علیه السلام، “مذل المؤمنیبن = ذلیل کننده مؤمنان” می‌گفتند و به معاویه لعنة الله، «خال المؤمنین = دایی مؤمنان و امیرالمؤمنین» می‌گفتند! مگر جسد مبارک امام حسن علیه السلام را روی تابوت، به تیر نبستند تا در جوار جدشان دفن نگردند، و مگر بر جسد مبارک امام حسین علیه السلام نتاختند؟! اینها همه به حسب ظاهر مسلمان بودند، به سران خود، خلیفة الله، خلیفة الرسول (ص) و امیرالمؤمنین می‌گفتند؛ امامان را می‌کشتند تا به بهشت روند!

پس حضرت فاطمه علیهاالسلام می‌دانستند که این دشمنان با حمایت مردم عوام، یا به جسد ایشان اهانت خواهند نمود [مانند آن رفتاری که با ابدان مبارک امام حسن و امام حسین علیهما السلام کردند]، و یا مصادره به مطلوب می‌نمایند. بدن را تشییع و به خاک می‌سپردند، مجلس عزا هم می‌گرفتند، تا آن چه در زمان حیات کردند فراموش شود و حق تا آخر الزمان، دفن و پنهان گردد!

●- حکومت و مردم، از یک سو گمان می‌کردند که بدن مطهر ایشان در بقیع دفن شده است، و از سویی دیگر گمان می‌کردند که دیگر شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام زنگ زده است و خودش ناتوان و گوشه‌گیر شده است! لذا به بقیع ریختند و گفتند: خاک بقیع را آن قدر زیر و رو می‌کنیم تا مزار دختر رسول خدا (ص) را بیابیم، جنازه را بیرون می‌کشیم، خودمان از اول غسل و کفن می‌نماییم و دفن می‌کنیم! چرا که نه تنها تمامی طرح‌ها و توطئه‌هایشان با این وصیت و عمل به آن خنثی شده بود، بلکه این دفن پنهانی در نیمه شب، پیام‌های آشکار و پنهان بسیاری برای مردم آن زمان و سایرین در طول زمان داشته و دارد.

امیرالمؤمنین علیه السلام از قصد تخریب بقیع با خبر شدند، لباس زرد رزم خود را پوشیدند، شمشیر را برداشتند و به بقیع آمدند. ابوبکر، عمر و بسیاری از مردم نیز آمده بودند که با 40 قبر جدید مواجه شدند و می‌خواستند همه را بشکافند!

حضرت، در حالی که برافروخته شده بودند، به آنها گفتند (مضمون): «اگر نوک تیشه‌ای به زمین بخورد و از این قبرها یک سنگ جا به جا شود، شمشیر را بر شما مسلط خواهم کرد [همه شما را خواهم کُشت].

بسیاری از بقیع بیرون رفتند، اما عمر فرصت همراهی مردم و تنهایی علی (ع) را مناسب دید و جلو آمد و فریاد برآورد: «یا اباالحسن، تو را چه شده؟ به خدا قسم که قبرش را نبش می‌کنیم و بر بدن او نماز می‌خوانیم»! امیرالمؤمنین، یقه‌ی او را گرفت و به زمین کوبید، و فرمود:

«حق خودم را رها کردم، از ترس این که مردم از دین برگردند، اما قبر فاطمه [هرگز]! قسم به آن که جان علی به دست اوست، اگر یک سنگ در بقیع جا به جا شود، زمین را از خون شما سیراب می‌کنم. اکنون اگر می‌خواهی اقدام کن، من اگر شمشیر بکشم، آن را غلاف نمی‌کنم، مگر با گرفتن جان تو».

عمر بر زمین افتاده بود و علی بالای سرش آماده بود و کار به جایی رسید که ابوبکر وساطت کرد و گفت: «یا اباالحسن، به حق رسول الله و فاطمه، از او دست بردار و ما قول می‌دهیم آن چه تو را خوش نیاید، انجام ندهیم». (1)

همین واقعه، نشان داد که سکوت ایشان نیز از زنگ زدگی شمشیر یا تنهایی، یا ترس و انزوا نبود، بلکه مصلحت اسلام و مسلمین در طول زمان بود.

خبر و شواهدی از محل قبر:

هر چیزی و هر امری، ظاهر و باطنی دارد. باطن قبور پیامبر اکرم و اهل بیت معظمش علیهم السلام نیز قلب‌های اهل ولایت، مؤمنان و اهل معرفت، محبت و مودت به آنان می‌باشد و این استعاره نیست، بلکه یک حقیقت است.

چرا دل که به یاد آنها می‌افتد، آن تحول نورانی ایجاد می‌گردد؟ چون غبار غفلت کنار زده می‌شود، باطن قبر آشکار می‌شود و ملائک، انبیا و اولیا، به قلب مؤمن، برای زیارت آن قبر می‌آیند، پس قلب نورانی و متحول می‌گردد.

اما محل قبر ظاهری نیز برای اهل “نظر و بصر” آشکار است و می‌دانند که در کنار قبر رسول الله صلوات الله علیه و آله می‌باشد، اما برای بقیه باید همین قدر معلوم باشد که بگویند: «در هر حال در مدینه است، و مکانش نیز یا همان حرم رسول الله صلوات الله علیه و آله می‌باشد که خانه‌ی ایشان بود، و یا بقیع. و چون امیرالمؤمنین علیه السلام چنان برخوردی در شکافتن قبور بقیع نمود، لابد همان جاست»!

اما اهل معرفت، محبت، مودت و مطالعه، توجه دارند به این که فرموده‌اند: «هنگام دفن، دستان مبارک پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، از قبر بیرون آمد و جسد مطهر دخترشان را تحویل گرفت». و اگر برخی این معانی را قبول نداشته باشند، و حتماً مستندات بخواهند، توجه می‌کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام، هنگام دفن فرمودند:

« السَّلَامُ عَلَيکَ يا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِکَ وَ السَّرِيعَةِ اللَّحَاقِ بِکَ قَلَّ يا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيتِکَ صَبْرِي وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِکَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ وَ فَاضَتْ بَينَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُکَ فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ …» (نهج البلاغة،ترجمه دشتى: ص 425)

ترجمه: سلام بر تو اى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، سلامى از طرف من و دخترت که هم اکنون در جوارت فرود آمده و خیلی زود به شما رسیده است‏ اى پیامبر خدا، صبر و بردبارى من با از دست دادن فاطمه علیها السّلام کم شده، و توان خویشتندارى ندارم امّا براى من که سختى جدایى تو را دیده ام، و سنگینى مصیبت تو را کشیده ا م ، شکیبایى ممکن است. این من بودم که با دست خود تو را در میان قبر نهادم، و هنگام رحلت، جان گرامى تو میان سینه و گردنم پرواز کرد(پس همه ما از خداییم و به خدا باز مى‏گردیم) پس امانتى که به من سپرده بودى برگردانده شد، و به صاحبش رسید، از این پس اندوه من جاودانه، و شبهایم، شب زنده دارى است، تا آن روز که خدا خانه زندگى تو را براى من برگزیند. به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امّت تو چگونه در ستمکارى بر او اجتماع کردند، از فاطمه علیها السّلام بپرس، و احوال اندوهناک ما را از او خبر گیر، که هنوز روزگارى سپرى نشده، و یاد تو فراموش نگشته است. سلام من به هر دوى شما، سلام وداع کننده ‏اى که از روى رضایت یا آزردگی سلام نمى‏کند. اگر از خدمت تو باز مى‏گردم از روى خستگى نیست، و اگر در کنار قبرت مى‏نشینم از بدگمانى بدانچه خدا صابران را وعده داده نمى‏باشد.

1- نقل این وقایع، در کتب اهل تشیع و تسنن به تواتر و بسیار زیاد است، از جمله:

مستدرک سفینة البحار، ج 8 ص، 248 – مصباح الانوار، ص 259 – علل الشرایع، ج 1، ص 185 – کشف الغمة، ج 1، ص 573 و … .

●- در عین حال، قبر مطهر ایشان، هم چنان پنهان است تا پیامش هم چنان رسا باشد؛ چرا که معلوم نیست محدوده‌ی “جوار” کجاست؟ خانه‌ی خودشان، کنار مدفن پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، یا میان خانه و منبر، همه “جوار” است. پس کسی نمی‌تواند در یک نقطه‌ای از آن محدوده بایستد و با اطمینان بگوید: دقیقاً همین جاست؛ و این پنهانی، تا زمان ظهور فرزندشان، حضرت امام مهدی علیه السلام، ادامه خواهد داشت.

پاسخ