چرا امام حسین علیه السلام، نوجوان نا بالغی مثل حضرت قاسم علیه السلام را به میدان می‌فرستند؟

سردبیر

پرسش، برای دانستنِ آن چه که دانستنش ضروری و مفید می‌باشد، همیشه خوب است، بالاخره تا پرسش نباشد، پاسخی هم در کار نخواهد بود. البته پرسش همیشه از دیگران نیست، شاید پرسشی در ذهن ایجاد شود و با مطالعه‌ی کتابی و یا حتی مدتی تفکر، پاسخ به دست آید.

اما، گاه همین پرسش، با آهنگ القای شبهه، و یا حتی تخطئه، تخریب … و بالاخره ضد تبلیغ مطرح می‌گردد، یعنی دیگر سؤال نیست، بلکه زیر سؤال بردن است. لذا باید بسیار دقت نمود.

در این موضوع، ضمن تحریک احساسات (با تأکید بر نوجوان نابالغ)، چنان پرسیده شده که «چرا امام حسین علیه السلام، وی را به میدان فرستاد؟» که گویی ایشان حضرت قاسم علیه السلام را صدا زده و گفته‌اند: این شمشیر و این سپر و …، بردار و به میدان برو(؟!) در حالی که ماجرا چنین نبوده است.

●- در شب عاشورا، امام حسین علیه السلام به خویشان و یاران خبر می‌دهند که «فردا، تمامی شما کشته (شهید) خواهید شد». بدیهی است که در آن شرایط، چنین خبری، یک خبر تلخ و ناخوشایندی نبوده است، بلکه خبر از سرنوشتی نیکو و مژده به شهادت و رسیدن به والاترین مقامات و لقاء الله می‌باشد.

در این میان، حضرت قاسم علیه السلام به پا خاسته و می‌پرسند: «آیا من نیز کشته خواهم شد» یعنی: من نیز به این فیض و مقام خواهم رسید و با شما محشور خواهم گشت»؟!

نکته‌ی بسیار مهم اینجاست که حضرت امام، به ایشان پاسخ بله، یا خیر نمی‌دهند، بلکه می‌پرسند: «مرگ در نزد تو چگونه است»؟!

●- این یک پرسش، کاملاً عقلی، فلسفی، عرفانی و اعتقادی و حتی در چنان شرایطی، سیاسی است، و پاسخش یقیناً مبتنی بر شناخت، ایمان، تقوا، بصیرت و معادگرایی در هر کسی می‌باشد (حتی من و شما – هر کسی در خودش به این پرسش پاسخ دهد). بنابراین، چگونگی شناخت، نگاه و پاسخ ایشان است که مبین چگونگی رشد و کمال‌شان خواهد بود.

پاسخ حضرت قاسم علیه السلام، مبنی بر «أحلَی مِنَ العَسَل» به معنی «مرگ برای من شیرین‌تر از عسل است»؛ از یک سو بیانگر رشد و قابلیت ایشان بود و از سویی دیگر حجت را بر همگان تمام کرد؛ چرا که یقیناً حضرت امام خودشان به فضایل برادر زاده‌ی خود واقف بودند، اما خواستند همگان در طول تاریخ ایشان را بشناسند و نگویند: «یک نوجوان نابالغ»!

بلوغ:

شرط “بلوغ” چیست؟ آیا بلوغ فکری، عقلی و علمی نیز شرط است، یا فقط بلوغ جنسی و یا رسیدن به سن بلوغ (15 سال برای پسران) شرط است؟! اگر شخصی به چهل سالگی برسد، اما عقل نداشته باشد، چقدر بالغ شده است؟! اگر نوجوانی در 13 سالگی به رشد عقلی رسیده باشد، از فضایل علمی، اخلاقی و … برخوردار شده باشد، چقدر بالغ شده است؟!

در احکام، راجع به همگان می‌خوانیم که هر گاه فردی به تشخیص رسید و توانست تمیز دهد، بسیاری از احکام همچون شخص بالغ، بر او نیز واجب می‌شود، حال خواه 15 سال داشته باشد و یا کمتر.

بنابراین، حضرت قاسم علیه السلام با اتخاذ مواضع عالی در معرفت، محبت و مودت نسبت به امام زمان‌شان، و نیز نشان دادن ایمان، تقوا، بصیرت و شجاعت خود، نشان دادند که نه تنها «نوجوان نابالغ» نیستند، بلکه بسیار رشد یافته، فاضل، ولایت شناس، دوست و دشمن شناس، تکلیف شناس و آماده برای حضور در میدان جهت دفاع از اسلام ناب و امام زمان‌شان می‌باشند.

دفاع:

خط فکری، اعتقادی و عملیِ حضرت قاسم علیه السلام، هم چنان ادامه دارد، چنان که ما نیز در عصر خودمان، “نوجوانان پسر و دختر 13 ساله و فداکار”، همچون “شهید حسین فهمیده” بسیار داشته‌ایم و داریم که به بلوغ عقلی و اعتقادی رسیده‌اند و کسی هم آنان را به جبهه نفرستاده بود، بلکه به خاطر همان رشد و بلوغ‌شان، تکلیف دانستند که برای دفاع از اسلام، ولایت، مرز و بوم کشور اسلامی، دفاع از مردم در راه خدا و …، به میدان بروند.

حضرت قاسم علیه السلام:

ایشان فرزند حضرت امام حسن مجتبی بودند و سه ساله بودند که پدر بزرگوارشان را مسموم و شهید کردند، لذا ده سال در دامان امام حسین علیه السلام پرورش، تربیت و تعلیم یافته بودند.

بدیهی است که هر پسر 13 ساله‌ای که فهم، شعور، معرفت، محبت و عاطفه‌ای داشته باشد، آنگاه که می‌بیند پدرش را برای ترور محاصره کرده‌اند و تمامی خانواده و خویشان و یارانش را به شهادت رسانده‌اند و اکنون از هر سو بر او یورش آورده‌اند، خودش را سپر بلا می‌سازد، اگر چه بداند او را نیز خواهند کشت و پس از او پدرش را نیز می‌کشند. آیا از این نمونه‌ها در حملات دژخیمان اسرائیلی به خانه‌ها و خانواده‌های فلسطینان کم دیده‌ایم.

حال اگر این پسر، امامزاده و شخصیت والا، عاقل، بلوغ یافته و فاضلی چون حضرت قاسم علیه السلام باشد و آن پدر نیز امام زمانش، حضرت حسین بن علی علیه السلام باشد، این دفاع، فقط دفاع از پدر نخواهد بود، بلکه دفاع از ولایت، امامت، قرآن، اسلام و دین خدا می‌باشد و برای نجات و هدایت امت‌ها در طول زمان خواهد بود.

ماجرا:

شیهد مطهری رحمة الله علیه: [حضرت قاسم علیه السلام به امام عرض نمود]: «عمو جان! نوبت من است، اجازه بدهید به میدان بروم. (در روز عاشورا هیچ کس بدون اجازه‌ی اباعبدالله به میدان نمى‏رفت. هرکس وقتى مى‏آمد، اول سلامى عرض مى‏کرد: السّلام علیک یا اباعبداللَّه، به من اجازه بدهید .)

اباعبدالله به این زودی‌ها به او اجازه نداد. او شروع کرد به گریه کردن. قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن. نوشته‏اند: «فَجَعَلَ یُقَبِّلُ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ» یعنى قاسم شروع کرد دست‌ها و پاهاى اباعبداللَّه را بوسیدن.

آیا این صحنه‏ براى این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت کند؟ او اصرار مى‌‏کند و اباعبداللَّه انکار. اباعبداللَّه مى‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر مى‏خواهى بروى برو، اما با لفظ به او اجازه نداد، بلکه یکدفعه دست‌ها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر، مى‏خواهم با تو خداحافظى کنم. قاسم دست به گردن اباعبداللَّه انداخت و اباعبداللَّه دست به گردن جناب قاسم. نوشته‏اند این عمو و برادرزاده آنقدر در این صحنه گریه کردند- اصحاب و اهل بیت اباعبداللَّه ناظر این صحنه جانگداز بودند- که هر دو بى‏حال و از یکدیگر جدا شدند.

جناب قاسم به میدان مى‏رود. اباعبداللَّه اسب خودشان را حاضر کرده و [افسار آن را]به دست گرفته‏اند و گویى منتظر فرصتى هستند که وظیفه خودشان را انجام بدهند.

من نمى‏دانم دیگر قلب اباعبداللَّه در آن وقت چه حالى داشت. منتظر است، منتظر صداى قاسم که ناگهان فریاد «یا عَمّاه – ای عمو»ی قاسم بلند شد.

راوى مى‏گوید: ما نفهمیدیم که حسین با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد. تعبیر او این است که مانند یک باز شکارى خودش را به صحنه جنگ رساند.

نوشته‏اند بعد از آنکه جناب قاسم از روى اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یک نفر مى‏خواست سر قاسم را از بدن جدا کند ولى هنگامى که دیدند اباعبداللَّه آمد، همه فرار کردند و همان کسى که به قصد قتل قاسم آمده بود، زیر دست و پاى اسبان پایمال شد.

از بس که ترسیدند، رفیق خودشان را زیر سم اسبهاى خودشان پایمال کردند. جمعیتْ زیاد، اسب‌ها حرکت کرده‏اند، چشم چشم را نمى‏بیند … .

هیچ کس نمى‏داند که قضیه از چه قرار است. «وَ انْجَلَتِ الْغَبَرَةُ» همینکه غبار‌ها نشست، حسین را دیدند که سر قاسم را به دامن گرفته است.

درحالى که جناب قاسم‏ آخرین لحظاتش را طى مى‏کند و از شدت درد پاهایش را به زمین مى‏کوبد (وَالْغُلامُ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ)، شنیدند که اباعبداللَّه چنین مى‏گوید: «یَعِزُّ وَاللَّهِ عَلى‏ عَمِّکَ انْ تَدْعُوَهُ فَلایَنْفَعُکَ صَوْتُهُ»

پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است که تو فریاد کنى یا عمّاه، ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد؛ چقدر بر من ناگوار است که به بالین تو برسم، اما نتوانم کارى براى تو انجام بدهم؛ و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم و صلّى اللَّه على محمّد و اله الطاهرین.

(مجموعه آثار استاد مطهری ج ۱۷ ص ۳۷۶)

پاسخ