“ابراهیم پسر مالک اشتر”، با پیوستن به مصعب بن زبیر در کنار باقیمانده جنایتکاران کربلا قرار گرفت – در حقیقت کسی که توفیق کشتن عبید الله بن زیاد را داشت در کنار شبث و برخی دیگر از قاتلان سید الشهدا قرار گرفت. آیا ابراهیم پسر مالک اشتر به این سرنوشت و عاقبت دچار گردید و عاقبت به شر شد؟

سردبیر

به نحوۀ انتخابات کلمات و جمله‌بندی در این پرسش، جهت طرح یک سؤال ساده راجع به سرنوشت  “ابراهیم بن مالک اشتر” توجه نمایید! حتی نمی‌پرسد: «عاقبتش چه شد؟»، بلکه ابتدا حکم می‌دهد: «ابراهیم پسر مالک اشتر ” با پیوستن به مصعب بن زبیر در کنار باقیمانده جنایتکاران کربلا قرار گرفت» و سپس می‌پرسد: «آیا عاقبت به شرّ شد؟»؛ این یک نوع القا، در پوشش طرح پرسش می‌باشد!

گاهی مقصود از یک پرسش در یک فراز تاریخی، دانستن وقایع می‌باشد و گاهی تخریب کامل یک چهره! لذا از جملاتی چون: «باقیماندن در کنار جنایتکاران کربلا – در کنار شبث – عاقبت به شرّ شدن و ….» استفاده می‌شود!

تاریخ را نباید مثل یک فیلم هندی یا سریال فارسی مطالعه نمود و یا مقاصد و نتایج را مصادره به مطلوب نمود!

مطالعه تاریخی گاه به شکل خبری و بیان واقع است و گاه به شکل تحلیلی، که یک واقعه چرا و در چه فرآیند، و در چه شرایطی، یا با چه تصمیمات اختیاری و یا اجباری و … اتفاق افتاده است؟

مثل این که گفته شود: «صدام در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ برابر ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ رسماً به ایران حمله نظامی کرد»، این یک نگاه خبری به یک فراز تاریخی می‌باشد؛ اما چرا؟ چگونه؟ با چه دستوری؟ با چه حمایت‌ها و وعده‌هایی و …؟ یک مقوله دیگری است که باید بررسی تحلیلی شود؛ یا همین طور است، قبول قطعنامه  598،  پس از گنجاندن آن چه ایران شرط کرده است، و پذیرش آتش‌بس از سوی ایران در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ که خبرش را می‌توان در دو جمله بیان داشت، اما تحلیلش کتاب‌ها می‌شود.

در تاریخ شخص مختار نیز می‌خوانید که در یک دوره از روی سیاست و اجبار با عبدالله بن زبیر بیعت کرد. پس نمی‌توانیم بگوییم:«او در آن برهه‌ای به زبیریان و دشمنان اهل بیت علیهم السلام  پیوست و اهل جهنم شده بود»!

*- حال، مسئله “ابراهیم، پسر مالک اشتر” نیز همین‌طور است. چه خطا کرده باشد و چه نکرده باشد، باید شرایط، اجبارها و … نیز در نظر گرفته شود. یعنی همان روابط و تعاملات سیاسی که امروزه نیز وجود دارد.

●- ابراهیم اشتر، فردی جنگ‌جو، شجاع و با شهامت، جلودار در جنگ، دارای همتی والا و شاعری با فصاحت و از دوستان اهل بیت(ع) بود، همان‌گونه که پدرش با همین صفات از دیگران متمایز بود. (اعیان الشیعة، ج 2، ص 200).

پس بدیهی است که او هیچگاه اعتقاد، باور و محبتش به اهل بیت علیهم السلام را به هوای نفس خود  و یا زبیریان نفروخته است.

●- ابراهیم، در تمام قیام با مختار همراه بود، اما در اواخر قیام، دشمن با حیله‌ها و ترفندهایش، میان او با  مختار اختلاف افکند؛ و این حیلۀ کارگر شد و سبب جدایی و فاصله گرفتن او از مختار گردید.

از این رو در پی حمله مصعب بن زبیر به کوفه و مختار، در پیوستن به مختار تعلل و سستی ورزید و حتی گفته شده به نامه‌های مکرر و پشت سر هم مختار پس از شکست اولیه‌اش از قوای مصعب، توجهی ننمود؛ و البته برخی نیز از تعلل نامه‌رسانی و حتی نامۀ جعلی گفته‌اند.

●- پس از شکست و شهادت مختار، دو جریان قدرتمند “سیاسی، نظامی و البته تبلیغاتی”، به ویژه در کوفه و عراق، مقابل هم صف‌آرایی کردند. یکی مصعب بن زبیر بود که شکست او به مثابۀ شکست حکومت زبیریان بود و دیگری عبدالملک مروان که جانشین همان حکومت یزیدی به مرکزیت شام بود.

بنابراین، به غیر از مسئله اسلام یا اهل بیت علیهم السلام که نه زبیریان در فکر آن بودند و نه شامیانی که از همان ابتدا و دوران معاویه لعنة الله علیه، با آن دشمن بودند، مسئله حکومت اعراب و یا شامیان بر سرزمین‌های اسلامی نیز نه تنها مطرح بود، بلکه دغدغۀ اصلی هر دو طرف بود.

هر دو طرف به جذب “ابراهیم بن مالک اشتر”، که او را دارای نفوذ و قدرت، مدیر و مدبر، فرمانده جنگی و … می‌دانستند، نظر و طمع داشتند، هر کدام او را جذب می‌کرد، قدرت بسیاری، به ویژه در اذهان عمومی به دست می‌آورد.

ابراهیم در آن زمان، به حکم مختار، حاکم موصل شده بود و آن منطقه را به خوبی اداره می‌کرد.

●- مصعب نامه‌ای به ابراهیم نوشت و به او وعده داد که در صورتی که حکومت ابن زبیر را بپذیرد، امارت مناطق شمالی عراق را به او می‌سپارد. عبدالملک مروان نیز نامه مشابهی نوشت و وعده حکومت بر مناطق شمالی عراق را داد.

شاید برای ابراهیم، حکومت مسئله نبود، چنان که پیش از آن نیز دغدغۀ حکومت نداشت، اما پس از قیام مختار، به دست آوردن این حکومت، نوعی به نتیجه رساندن قیام مختار و زمینه‌سازی برای اقدامات بعدی قلمداد می‌شد، چنان که مختار نیز برای تحقق اهدافش، ابتدا حکومت در کوفه را هدف گرفت و بدان دست یافت.

●- ابراهیم با یاران و مشاورانش در این باب به مشورت پرداخت و سرانجام تصمیم گرفت با مصعب بن زبیر همراه شود، پس نامه‌ای به مصعب نوشت و با گروهی از یاران خود از موصل یا نصیبین – مقر حکومت خود – حرکت کرد و به کوفه آمد و با مصعب ملاقات کرد. (الکامل، ج ‏4، ص 275).

***- در واقع، “ابراهیم، پسر مالک اشتر”، نه تنها مانند قبل از قیام مختار، فقط یک شخص عادی، مشهور و معتبر نبود، بلکه از یک سو به عنوان یکی از فرماندهان سپاهیان مختار شناخته می‌شد، و از سویی دیگر، اکنون حاکم موصل بود. پس یا باید موصل را تحویل مصعب می‌داد و یا عبدالملک مروان – یا باید در کنار زبیریان با سپاهیان شام و مروان می‌جنگید، یا کنار شامیان قرار می‌گرفت و با زبیریان می‌جنگید؛ و بدیهی است که فرار و به گوشه‌ای خزیدن و پنهان شد، نه در شأن وی بود و نه اصلاً ممکن بود، مضافاً بر این به سقوط موصل و تحویل بی‌دردسرش به لشکریان شام  منجر می‌شد.

●- رأی ابراهیم پس از مشورت با مشاوران و یاران بر این شد که در این شرایط، زبیریان را بر شامیان ترجیح دهد و نگذارد عراق تحت سلطۀ حکومت شامیان و یزیدیان قرار گیرد؛ و هر تصمیمی به غیر از این، به مثابه ابطال تمام قیام مختار و انتقام از قاتلان سیدالشهداء، خاندان و یارانش علیهم السلام بود.

 چنان که در ملاقات بین مصعب و ابراهیم، مصعب گفت: «اى ابو نعمان! چه چیزى ترا از پذیرفتن این پیشنهاد (عبدالملک مروان) باز می‌دارد؟ ابراهیم گفت: اگر مروان آنچه را میان خاور و باختر است براى من قرار دهد، هرگز بنى امیه را بر ضد فرزندان صفیه [دختر عبد المطلب و عمه حضرت ختمى مرتبت که مادر زبیر است] یارى نمی‌دهم، مصعب گفت: اى ابو نعمان! خدایت پاداش نیک دهد.

با نزدیک شدن جنگ میدانی بین دو سپاه، بسیاری گریخته بودند، بسیاری به سپاهیان شام پیوسته بودند و بسیاری هم کنار کشیده بودند، یعنی همان رفتار همیشگی کوفیان.

●- مصعب گفت: اى ابو نعمان! کسى جز من و تو باقى نمانده است و باید اقدام به مرگ کنیم، ابراهیم گفت: من که به خدا سوگند چنین خواهم کرد    .

هنگامی که به محل دیر جاثلیق رسیدند شب را آن‌جا گذراندند و چون صبح شد ابراهیم بن اشتر نگاه کرد و دید همه کسانى را که [به جاسوسی، نفوذ و …] متهم کرده بود [و قصد بازداشت آنها را داست]، شبانه گریخته و به عبد الملک بن مروان پیوسته‌اند! او به مصعب گفت رأى مرا [دربارۀ این افراد] چگونه دیدى؟ و چون دو لشکر به یکدیگر حمله کردند و جنگ در گرفت، قبیله ربیعه خود را از جنگ کنار کشیدند، آنان که بر پهلوى راست لشکر مصعب بودند به مصعب گفتند ما نه با تو خواهیم بود و نه بر ضد تو. (همان مواضع و رفتارهای کربلا)! 

وفاداران مصعب که پیشاپیش آنان ابراهیم بن اشتر بود پایدارى کردند و ابراهیم کشته شد، و چون مصعب چنین دید تن به مرگ داد و از اسب پیاده شد و خواص او هم پیاده شدند و چندان جنگ کردند که کشته شدند و بقیه سپاه گریختند  . (دینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، ص  309 – 313)

●●●- بنابراین، نمی‌توان به همین راحتی و در قالب چند جملۀ شعاری و تخریبی، چنین حکم داد که «ابراهیم بن مالک اشتر، در کنار شَبث قرار گرفت و عاقبت به شرّ شد!

پاسخ